- وطن کردن
- میهن کردن ماندگار شدن اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن: (چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی)، (وحشی)
معنی وطن کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- وطن کردن ((~. کَ دَ))
- مسکن گرفتن، جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
взвешивать
зважувати
wiegen
वजन करना
ওজন করা
무게를 재다
kupima
menimbang
ชั่งน้ำหนัก
وزن کرنا
بریدن
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
گوراندن، خاکسپاری
آماسیدن
گسیل داشتن، روانه کردن
جلا دادن، صیقل دادن، زدودن
آماده سواری کردن چارپا را
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
کشتن انسان یا حیوان