جدول جو
جدول جو

معنی وطن کردن - جستجوی لغت در جدول جو

وطن کردن
میهن کردن ماندگار شدن اقامت کردن درجایی مسکن گرفتن: (چو وحشی وطن کن بدست خموشی مکن ناله از دست بی خانمانی)، (وحشی)
تصویری از وطن کردن
تصویر وطن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
وطن کردن
((~. کَ دَ))
مسکن گرفتن، جایی را به عنوان میهن انتخاب کردن
تصویری از وطن کردن
تصویر وطن کردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

سنجیدن ترازنیدن سختن سنگینی چیزی را اندازه گرفتن سنجیدن سید گفت... ترا اینجا چندان مقام باشد که این زر را ورن و نقد بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وزن کردن
تصویر وزن کردن
Weigh
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ชั่งน้ำหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قطع کردن
تصویر قطع کردن
بریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفن کردن
تصویر دفن کردن
گوراندن، خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روان کردن
تصویر روان کردن
گسیل داشتن، روانه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روشن کردن
تصویر روشن کردن
جلا دادن، صیقل دادن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین کردن
تصویر زین کردن
آماده سواری کردن چارپا را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطر کردن
تصویر خطر کردن
خود را به آب و آتش زدن سیجیدن هنر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خطا کردن
تصویر خطا کردن
لغزیدن بزهیدن بزهکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کشتن انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار